می گفت:12ساله بودم که روزه می گرفتم.هر چی مادرم حرص می خورد که پسر جون خدا به تو واجب نکرده به خرجم نمی رفت.از روزه ی کله گنجشکی هم احساس کسر شان می کردم.به مادرم می گفتم از گنجشک خوشم میاد اما از کله اش به خاطر اینکه معادل روزه ی ناقصه نه.
وباز می گفت یادم نمیاد تا به حال روزه خورده باشم.حتی آنقدر خوش اقبال بودم که تو ماه رمضان مریضی هم به سراغم نیومده که روزه نگیرم.
تو پادگان دوکوهه دیده بودنش که با اینکه هوا خیلی گرم بود روزه می گرفت. حتی خیلی از روزای رجب و شعبان رو هم روزه بود.اما...
چند سالیه که دیگه روزه نمی گیره.دم افطار اشک خوراکشه .سر سفره همه غذا می خورن و اون غصه.دکترا گفتن نباید روزه بگیره.یه روز هم که به حرف دکترا گوش نکرده بودسر و کارش به اورژانس کشید.
می گه:خدا رو شکر می کنم که جانباز شیمیایی ام ولی نمی شد خدا منو با روزه امتحان نمی کرد؟
دم سفره ی افطار به دخترش می گه:زهرا دخترم!یه دعای کوچولو برای بابا بکن.بگو خدایا!کاری کن یه روز فقط یه روز بابا بتونه روزه ی کله گنجشکی بگیره...
تو رو خدا برا سلامتی جانبازا دعا کنید.
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :96284
ممنونم ای تیر سه شعبه
ننگ عرب؛سید حسن
خدا مهم تره یا نماز
من داره یادم می ره!!
ریشه تفاوتها
اینجا دنیاست....
باز شکاری ولی عهد دوبی
گنجشک آره، کله اش نه
درود بر بی حجابی
بهشت نامطلوب
تابستان 1386
بهار 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
زمستان 87
بهار 88
تابستان 88